آقا محمدصدراآقا محمدصدرا، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره
آقا محمدسیناآقا محمدسینا، تا این لحظه: 5 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

قند عسل های مامان

حرف ها و کارهای جیگر طلا

خاطره سازی: من: بابابزرگ به محمدصدرا چی میگه... محمدصدرا : ای مرد خدا... من: مامان بزرگ به محمدصدرا چی میگه... محمدصدرا : جیگر منی.... من: آقاجون به محمدصدرا چی میگه... محمدصدرا : باباسی ماماسی من: مامانی به محمدصدرا چی میگه... محمدصدرا : ای پویووو من: بابامهدی جون به محمدصدرا چی میگه... محمدصدرا : جینگیل جینگیل من: مامان به محمدصدرا چی میگه... محمدصدرا : نفس منی من: دایی بزرگ به محمدصدرا چی میگه... محمدصدرا : عسل دایی من: خاله محبوبه به محمدصدرا چی میگه... محمدصدرا : زندگی من: دایی امیر به محمدصدرا چی میگه... محمدصدرا : بی محمدصدرا نه!! اصلا   راه رفتن روی ارتفاع و از روی خطها : محمدصدرا عاشق راه رفتن...
27 شهريور 1395

پارک رفتن های این چند وقت... بدون شرح و با شرح

پارک رفتن های ما کما کان ادامه داره و تقریبا روزی یکبار میریم پارک اونم متنوع از دوتا پارکی که سر کوچه خونه هست تا پارک ملت و پارک نزدیک خونه آقاجون و پارکهای نزدیک خونه الیکا کوچولو ، پارک سیمرغ  و خلاصه برنامه خوبیه... توی پارک ملت، محمدصدرا علاوه بر بازی با وسایل بازی میره توی قسمت شن ها و کلی با اسباب بازیهایی که براش برمیدارم شن بازی میکنه ولی از قسمت فواره های آب چون بچه ها جیغ میزنن فعلا خوشش نمیاد.                                        ...
27 شهريور 1395

بستنی های خوشمزه

با عمو حسن و محمدجواد از مراسم افطاری خونه بابابزرگ سامان برمیگشتیم که آقایون هوس آبمیوه نمودند و رفتیم به آبمیوه خوری ، اونم چه آبمیوه هایی شیرهویچ بستنی، شیر توت فرنگی بستنی با مخلفات، شیر کره بادوم زمینی بستنی ... من و محمدصدرا شیرموز بستنی سفارش دادیم و بستنی مغزدار.. ولی انصافا خیلی خوشمزه بود... و این دلیلی شد بر اینکه مشتری مداوم این آبمیوه فروشی بشیم... دوبار دیگه با  عمو حسن و محمدجواد ، با خاله محبوبه ، خانواده عمورضا و تقریبا هر بار که خانوادگی میریم پیاده روی و از جلوی این مغازه رد میشیم محمدصدرا میگه شیرموز میخوام و بابا مهدی فورا اطاعت میکنه... طرقبه هم برای خوردن آبمیوه و بستنی تقریبا زیاد میریم یکی دوبار با...
26 شهريور 1395

عکس ها....

محمدصدرای عینکی تایم لاین دیواری وقتی محمدصدرا بابا مهدی میشود... کفش پوشیدن محمدصدرا به تقلید از باباجون   نماز خوندن محمدصرا با بابا مهدی و مامانی... کلا وقتی میخوای با من نماز بخونی چادر می پوشی جدیدا وقتی می بینی دارم نماز میخونم میای موقع تشهد می شینی روی پام و بلند نمیشی...   قایم شدن محمدصدرایی: خونه ما کوچیکه ولی نه اونقدر که برای این فسقلی جا نباشه.... محمدصدرا عاشق قایم شدنه تا بریم پیداش کنیم. یا میره بین در کابینت ها و داد میزنه تُمک تا بریم کمکش کنیم و نجاتش بدیم... جدیدا هم دستا یا پاهاشو قایم میکنه و میگه زنگ بزن به مامان بزرگ یا مامانی بگو، دستای محمدصدرا نیست خونه...
24 شهريور 1395

قطار بازی

محمدصدرا قطار بازی رو خیلی دوست داره و با حوصله قطارش رو میچینه و بازی میکنه... یه روز بابا مهدی جون برای محمدصدرا و قطارش تونل درست کردو  از اون سری، هر روز یه وسیله جدید به این قطار بازی اضافه شد مثلا ماشینا کنار ریل های قطار، یک جنگل با حیوانات، مزرعه و ساختمانهای لگوییی و خلاصه یه بازی کامل شد و کلی محمدصدرا برای قطار وقت میزاره....   ...
23 شهريور 1395

بازی با حیوانات

محمدصدرا حیوونایی رو که داره میچینه و باهشون خیلی بازی میکنه... باغ وحش درست میکنه یا اونا رو کنار هم میچینه.. البته همیشه بعد از چیدن خرابشون میکنه... لشکر حیوانات محمدصدرا... اینجا حیوانات مزرعه بنا به نوعشون، از هم جدا شدند و برای هرگروه شعر پیرمرده مهربون مزرعه داره، البته انگلیسیش رو میخوونیم... کاربرد حیوانات در قطار بازی... باغ وحش حیوانات و البته حیوانات در قفس نوع ساده بازی با این حیوانات... و حتی توی آشپزخونه و مهمونی و ... همه جا همراهمونن... و توی رختخواب... این داستان همچنان ادامه دارد... ...
22 شهريور 1395

بازی و سرگرمی های محمد صدرا

کتاب خوندن: محمدصدرا زمان زیادی رو به کتاب خوندن میگذرونه وهر جایی که میریم کتاباش رو هم بر میداره... مخصوصا موقع خواب که کتاباش رو میاره برای من و بابا جونش و میگه بخون و بعد که تموم شد میگه نخوابی ها، برم یکی دیگه بیارم و تا از اتاق میره بیرون با چشماش ما رو دنبال میکنه که خوابمون نبره و این قصه حداقل تا 5 یا 6 کتاب ادامه داره   بازی با حیوانات : که بعدا در موردش مفصل مینویسم       نقاشی: محمدصدرا نقاشی کشیدن رو خیلی دوست داره و با تمرکز دایره و مربع میکشه و انصافا دایره های خوبی هم میکشه... چند وقت پیش گفت مامان ماهی بکش و بعد روی تخته اش یه ماهی خودش کشید ولی تا اومدم عکس بگیرم...
21 شهريور 1395

خوابیدن محمدصدرایی

محمدصدرای من از صبح که بیدار میشه میگه بریم بازی تا وقتی که خوابش میاد درحال بازی و البته کتاب خوندنه... تخت محمدصدرا کاربرد های زیادی داره و از اون برای بازی هم، خیلی استفاده میکنه. عروسکاش رو میچینه، بپر بپر میکنه، کتاب میخونه، تاب بازی میکنه و کلی بازی دیگه....   جدیدا نفس مامان مرد شده و دیگه تنها توی اتاقش میخوابه... البته کماکان نصفه شب بیدار میشه و مامان به سرعت نور خودش رو به محمدصدرا می رسونه... محمدصدرا یه بار هم شبا بیدار میشه و فقط میگه مامان دوست دارم و باز دوباره میخوابه در دیگر اقدامات محمدصدرا با عروسکاش مخصوصا آقاشیره میخوابه و آقا شیره براش نمایش عروسکی بعنوان قصه خواب تعریف میکنه... خلاصه تختش رو ...
20 شهريور 1395

مهمون کوچولوی محمدصدرا

آقا محمدمهدی پسر خاله شیلا، همکار مامان و یکی از دوستای خوب محمدصدراست... این دو تا پسر ناز بافاصله زمانی چهار روز از همدیگه بدنیا اومدند... من و خاله شیلاتوی مدت بارداری با هم تبادل اطلاعات زیاد داشتیم و کلی توی مدرسه بهمون خوش میگذشت... آقا محمدمهدی چند باری اومده خونه ما و مهمون کوچولوی محمدصدرا بوده و با هم حسابی بازی کردند و خوش گذروندن... انشاءالله که همیشه دو تا دوست خوب باقی بمونند...   ...
19 شهريور 1395

یک روز در نیشابور

یه روز جمعه با خانواده مامان و دایی مهدی رفتیم نیشابور، اونجا رفتیم مزار عطار و کمال الم لک و.... اونجا کلی بازی کردیم و با مائده کوچولو صحبت میکردیم... دایی مهدی و بابامهدی برامون جوجه درست کردن( شما دایی مهدی رو با جوجه میشناسی و اگه جایی بریم که دایی باشه و غذای دیگه ای داشته باشیم شما اعتراض میکنی   ...
19 شهريور 1395